ديگه براي من هيچ فرقي نميكند
كه تقصير چه كسي است
من قايق ارزوهايم را به دست باد داده ام
و ديگر به دلهاي معمولي
اميدي ندارم..
به او بگوييد: كه امشب من زير باران
انقدر قدم زدم که یادم رفت
به چه بهانه ای گریه میکردم
یادم رفت که چرا اینگونه پریشانم....
اگر بیاید هم دیگر فرقی نمیکند
اشکهای من
تمام خاطرات را شسته اند و او...
و او دیگر غریبه ای بیش نیست..
دیگر انتظارش را به انتظار نخواهم نشست،
بگو برو مسافر؛
جاده قدم های تو را دلتنگ است
انتظار سخته، فراموش کردن هم سخته اما اینکه ندانی باید انتـظار بکشی یا فراموش کنی از همه سخـــــت تره..
" نامه اي براي تو كه ديگر هرگز نمي ايي" 3
نوشته شده در پنج شنبه 20 فروردين 1387برچسب:
"تو",
ساعت
21:19 توسط كيانوش سليماني(فامي)
| |