¤ نامه هايي به حجم بزرگ و نه سفيد ¤
نامه هایم را برایت ميفرستم..
نامه هایی از این سوی سرما...در دل كوهاي زاگرس ...
این نامه ها هرچه که هستند سهم من اند از تو در این سوی تنهایی و تاریکی...
(كپي برداري فقط با ذكر منبع: ورنه پيگرد در دادگاه الهي دارد)..¥¥¥¥¥¥
نوشته شده در شنبه 12 اسفند 1391برچسب:
" نامه اي براي بازماندگان دهه شست "
بازماندگان دهه ی شصت دنیا جای عجیبیست ,
نه آمدنش دست توست نه رفتنش ,
,
گاهی غبطه میخوری به کسی که چند نصف النهار آنطرف تر به دنیا آمده
که چقدر امن تر از تو زندگی می کند ,
با اینکه خورشیدش چند ساعت دیر تر از تو به او می رسد ,
ما بازماندگان دهه شصت کم نیستیم آنقدر زیادیم که ارثمان تنها خاکستر است ,
ما خودمان كه خبر نداشتیم ,
يا پدر سواد درست حسابی نداشت يا مادر حواس پرت بود ,
,
يا از لاي درز کاندوم تاریخ گذشته رد شدیم
تا چشممان به جمال دنیا روشن شود ,
آن روزها بزرگترین دامداری ها هم از پس شیر دادن به نسل ما برنمی آمد ,
از بس زیاد بودیم ,
می لولیدیم در دست های پدرمان که چند سالی بود از کروات ها استعفا داده بود ,
از بی جانی ِ اسباب بازی هایمان که خسته میشدیم
میزدیم به دنیای سیاه و سفید تلویزیون
با اینکه تمام برنامه ها از جنگ بود ,
گاهی برنامه هایش آنقدر زنده بود که صدای موشک را نزدیک خانه میشنیدیم ,
میترسیدیم در آغوش مادرمان وتا زیر زمین را دو پا یکی می دویدیم ,
بچه هاي خوبی بودیم آنقدر که با یک عروسک یک دنیا حرف نگفته داشتیم ,
مبادا جیب ِ مادر به خرج عروسک های بعدی بیفتد ,
,
,
شش ساله شدیم در انزوای مهد کودک ها ,
تا آن روز نمی دانستیم دختر با پسر یک دنیا فاصله دارد ,
فاصله را وقتی فهمیدیم که مدرسه هایمان جدا شد ,
معلم هایمان جنس موافق بودند ,
صبحی بودند و بعد از ظهری بودیم
صبحی بودیم و بعد از ظهری بودند ,
آنقدر که خواهرمان را درست حسابی نمی دیدیم
دفتر مشق هایمان را زیر بغل می زدیم و
املا به املا آنهم اگر 20 می گرفتیم یک توپ پلاستيکی جایزه مان می دادند ,
,
,
سنگ های بزرگ را دو به دومی کاشتیم و شوت می زدیم ,
که روزمان شب شود ,
لباس هایمان یا از برادر و خواهر قبلی به ارث رسیده بود یا بوی نفتالین می داد ,
,
آخر ,
نداشتیم ,
نه اینکه دیگران داشته باشند ,
همه نداشتیم ,
زندگیمان شده بود فالگوش اخبار ایستادن که کدام کوپن ,
ضامن گرسنگی مان می شود
بزرگ می شدیم بی آنکه چیزی بدانیم ,
ظهر به ظهر با صدای اذان دم میگرفتیم
اما هیچ کس از نوار کاست هایی که در خانه هایش بود چیزی نمی گفت ,
راهنماییمان هم همین بود ,
,
,
تنها لذتمان این بود که حق داریم با خودکار بنویسیم
شبیه تاجری که با خودنویس مخصوصش دسته چکش را امضا میکند ,
آن روز ها آستنیمان یک
وجب از سر مچ دست می گذشت
که مدرسه راهمان میدادند ,
,
پسر که بودیم از دختر همسایه گفتن ممنوع بود و دختر که بودیم ,
برای اثبات نجابت
سرمان از سنگفرش های خیابان بالاتر را نمی دید ,
پدر دو دستی شلوارمان را چسبیده بود که کسی به ناموس فرزندش تجاوز نکند
اما روح و فکرمان را شب وروز زیر پا لگد می شد ,
,
,
داريوش گوش میدادیم و بیرون می گفتیم صادق آهنگران چه صدایی دارد ,
,
نوار ویدیو را در روزنامه می گذاشتیم میگفتیم کتاب دوستمان است مبادا کثیف شود
دنیایمان پنهان کاری بود ,
آنقدر حرفه ای شدیم
که خودمان را هم از خودمان پنهان می کردیم ,
,
عكس يك زن لخت غنيمتي بود كه به دست هر كسي هم نمي افتاد
زمان گذشت و ژل ها به مو هایمان خشکید و رژ ها به لبمان پینه بست ,
,
دبیرستانی شدیم ,
لامذهب آنقدر پدر و مادرها شرم و حیا بودند که از بلوغ چیزی نمی دانستیم ,
,
شبها از شورت خیسمان می ترسیدیم
و بعد از هر خود ارضایی عذاب وجدان دنیایمان را پاره می کرد ,
,
بی خود بودیم ,
خودی نداشتیم ,
تنها تقلید می کردیم ,
,
از ترس کم آوردن یا قلدر می شدیم
یا نوچه ای که اعتبارش را از قلدر محله اش می گرفت ,
,
دختر که بودیم ,
بی پرده حق حرف زدن نداشتیم ,
بی پرده حق زندگی ,
حق ازدواج ,
,
,
اصلا عشق که با تایتانیک مد شد ,
قبل آن حجله بود و دستمال خونی ,
دختری که مادر میپسندید
و دختری که النگو هایش از پاشنه ی کفش طولانی تر ,
,
,
,
آشپزیش از روحیه اش بهتر بود و
مادر هیکلش را در مهمانی های زنانه برایت تن زده بود
عشق که نون و آب نمی شد ,
,
درس می خواندیم و ریاضیات را آنقدر بلد بودیم که
شماره از دستمان کرور کرور می ریخت و سرخ می شدیم
که تلفن خانه زنگ می خورد ,
,
کودکی نکرده بودیم ,
جنس مخالف غولی شده بودکه باید کشفش می کردیم
تا کم نیاوریم ,
,
,
عقده روی عقده میگذاشتیم ,
تست میزدیم ,
درجا می زدیم ,
پشت کنکور ,
از خوابمان می زدیم ,
جان می کندیم مبادا آزاد قبول نشویم که پدرمان دردش بیاید ,
جان میکندیم عین برق ,
سراسری باشیم
آخرش هم عین برق ,
سراسری رفتیم ,
قطع شدیم ,
و نصفمان در عذاب جیب های پدر ,
آزادی شد ,
کمی دیگر سراسری ,
,
,
نسلی هم تن به سربازی دادیم ,
ما بیست و چند ساله ایم امانفهمیدیم لذت 8 سالگی یعنی چه ,
نفهمیدیم ماشین کنترلی داشتن تنها معدل 20 نمی خواهد ,
نفهمیدیم جنس مخالف ,
جنس غیر قانونی ِ رد شده از مرز نیست ,
,
,
,
ما اصلا نفهمیدیم ,
,
,
فقط فهمیدیم یک چیزی با دیگری نمی خواند ,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
,
famey
www ,
hajmsped ,
loxblog ,
com ,
ساعت
23:31 توسط كيانوش سليماني(فامي)
| |