¤ نامه هايي به حجم بزرگ و نه سفيد ¤

نامه هایم را برایت ميفرستم.. نامه هایی از این سوی سرما...در دل كوهاي زاگرس ... این نامه ها هرچه که هستند سهم من اند از تو در این سوی تنهایی و تاریکی... (كپي برداري فقط با ذكر منبع: ورنه پيگرد در دادگاه الهي دارد)..¥¥¥¥¥¥

می خواهم باشم! برای چشمانت! که ستاره شبهای تاریک من است! برای شنیدن خنده هایت ، برای تصور آینده های هنوز نیامده! آینده هایی که هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شیرین است! چه فرق می کند؟ چه واقعیچه تصور! خنده های توست که دلهره های همیشه ام را می رباید! می رباید و از همه حس ها آنچهبه من برمی گردانی شادیو آرامش است…بخند! به خاطر کودکانی که امشب در هر جایی از دنیا متولد شده اند. تو که می خندی ، زمین آبستن کودکانی از جنس لبخند می شود! کودک که باشی به خاطر کودکان که بخندی به کودک بودنهاشان که می خندی زیبا می شوی . بعد بشین در گوشه ای خلوت از تنهایی هایت شعرهایم را بخوان و باورم کن. مرا و عشقم را! آنوقت ایمان دارم که از این بیشتر شاعر می شوی! کودکی اگر که کرده باشی اگر که چهار دست و پا در آفتاب روی خاکهای حیاط رفته باشی!!!!! و به ریش دنیا خندیده باشی! و رفته باشی ، به اینهمه قصاوت که خندیدهباشی آنوقت حتما شاعر می شوی!کودکی اگر که کردهباشی… می خواهم بمانم ! ماندنم گران اگر که تمام شود حتی! دارم کودکی هایم را به یادمی آورم! تو که می خندی جهان به زیبایی لبخند حقیقی کودکیهایم می شود… کودکی نکرده ام، سالهاست، حالا که می توانی ، حالا که فقط تو می توانی بخندانیم ، بخند که دارم باز میگردم به کودکی… به روزهای خنده های واقعی ، به روزهای مهربانیهای بی مهابا، به آن روزهایی که هنوز جداییرا نمی دانستم که چیست… چه اهمیت دارد که کودکی کرده باشم یا نه، چه اهمیت دارد؟ تو که باشی تو که می خندی دوباره کودک می شوم… . بخند…با من …برای من…همین! هنوز دوستت دارم و هنوز همین برای ادامه حیاتم کفایت می کند…
نوشته شده در دو شنبه 7 خرداد 1390برچسب:bita,ساعت 19:13 توسط كيانوش سليماني(فامي)| |

می خواهم باشم! برای چشمانت! که ستاره شبهای تاریک من است! برای شنیدن خنده هایت ، برای تصور آینده های هنوز نیامده! آینده هایی که هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شیرین است! چه فرق می کند؟ چه واقعیچه تصور! خنده های توست که دلهره های همیشه ام را می رباید! می رباید و از همه حس ها آنچهبه من برمی گردانی شادیو آرامش است…بخند! به خاطر کودکانی که امشب در هر جایی از دنیا متولد شده اند. تو که می خندی ، زمین آبستن کودکانی از جنس لبخند می شود! کودک که باشی به خاطر کودکان که بخندی به کودک بودنهاشان که می خندی زیبا می شوی . بعد بشین در گوشه ای خلوت از تنهایی هایت شعرهایم را بخوان و باورم کن. مرا و عشقم را! آنوقت ایمان دارم که از این بیشتر شاعر می شوی! کودکی اگر که کرده باشی اگر که چهار دست و پا در آفتاب روی خاکهای حیاط رفته باشی!!!!! و به ریش دنیا خندیده باشی! و رفته باشی ، به اینهمه قصاوت که خندیدهباشی آنوقت حتما شاعر می شوی!کودکی اگر که کردهباشی… می خواهم بمانم ! ماندنم گران اگر که تمام شود حتی! دارم کودکی هایم را به یادمی آورم! تو که می خندی جهان به زیبایی لبخند حقیقی کودکیهایم می شود… کودکی نکرده ام، سالهاست، حالا که می توانی ، حالا که فقط تو می توانی بخندانیم ، بخند که دارم باز میگردم به کودکی… به روزهای خنده های واقعی ، به روزهای مهربانیهای بی مهابا، به آن روزهایی که هنوز جداییرا نمی دانستم که چیست… چه اهمیت دارد که کودکی کرده باشم یا نه، چه اهمیت دارد؟ تو که باشی تو که می خندی دوباره کودک می شوم… . بخند…با من …برای من…همین! هنوز دوستت دارم و هنوز همین برای ادامه حیاتم کفایت می کند…
نوشته شده در دو شنبه 7 خرداد 1390برچسب:bita,ساعت 19:13 توسط كيانوش سليماني(فامي)| |

می خواهم باشم! برای چشمانت! که ستاره شبهای تاریک من است! برای شنیدن خنده هایت ، برای تصور آینده های هنوز نیامده! آینده هایی که هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شیرین است! چه فرق می کند؟ چه واقعیچه تصور! خنده های توست که دلهره های همیشه ام را می رباید! می رباید و از همه حس ها آنچهبه من برمی گردانی شادیو آرامش است…بخند! به خاطر کودکانی که امشب در هر جایی از دنیا متولد شده اند. تو که می خندی ، زمین آبستن کودکانی از جنس لبخند می شود! کودک که باشی به خاطر کودکان که بخندی به کودک بودنهاشان که می خندی زیبا می شوی . بعد بشین در گوشه ای خلوت از تنهایی هایت شعرهایم را بخوان و باورم کن. مرا و عشقم را! آنوقت ایمان دارم که از این بیشتر شاعر می شوی! کودکی اگر که کرده باشی اگر که چهار دست و پا در آفتاب روی خاکهای حیاط رفته باشی!!!!! و به ریش دنیا خندیده باشی! و رفته باشی ، به اینهمه قصاوت که خندیدهباشی آنوقت حتما شاعر می شوی!کودکی اگر که کردهباشی… می خواهم بمانم ! ماندنم گران اگر که تمام شود حتی! دارم کودکی هایم را به یادمی آورم! تو که می خندی جهان به زیبایی لبخند حقیقی کودکیهایم می شود… کودکی نکرده ام، سالهاست، حالا که می توانی ، حالا که فقط تو می توانی بخندانیم ، بخند که دارم باز میگردم به کودکی… به روزهای خنده های واقعی ، به روزهای مهربانیهای بی مهابا، به آن روزهایی که هنوز جداییرا نمی دانستم که چیست… چه اهمیت دارد که کودکی کرده باشم یا نه، چه اهمیت دارد؟ تو که باشی تو که می خندی دوباره کودک می شوم… . بخند…با من …برای من…همین! هنوز دوستت دارم و هنوز همین برای ادامه حیاتم کفایت می کند…
نوشته شده در دو شنبه 7 خرداد 1390برچسب:bita,ساعت 19:13 توسط كيانوش سليماني(فامي)| |


Power By: LoxBlog.Com