¤ نامه هايي به حجم بزرگ و نه سفيد ¤

نامه هایم را برایت ميفرستم.. نامه هایی از این سوی سرما...در دل كوهاي زاگرس ... این نامه ها هرچه که هستند سهم من اند از تو در این سوی تنهایی و تاریکی... (كپي برداري فقط با ذكر منبع: ورنه پيگرد در دادگاه الهي دارد)..¥¥¥¥¥¥

"هست" را اگر قدر نداني مي شود "بود" و چه تلخ است "هستي" که "بود" شود و "دارمي" که.. "داشتم"
نوشته شده در جمعه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 14:43 توسط كيانوش سليماني(فامي)| |

36 مهربانم برایت ميگويم : آن زمان که به تو خواهم رسید از آن راهي كه تو آمدي و پريشاني گريخت خواهم گفت و از عشق تا رويا .. از شبهاي تاريكي كه با بودنت روشن شدند تا شعرهايم زنده بمانند.. من تو را در لحظه های تنهایی از میان نوشته هایم جستم آن زمان که نگاه ها برایم معنا نداشت آمدی و معنای دوباره به تصورم دادی معنای عشق دوباره معنای نفس کشیدن در هوای عشق و معنای زندگی ....
نوشته شده در جمعه 29 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:43 توسط كيانوش سليماني(فامي)| |

خداحافظ عزیز من حلالم کن زمین گیرم نمیدانم چه تاریخی ولی یک روز میمیرم نمی خواهم دلت تنگ غروب خسته ام باشد اگر حتی جوان مردم بگو پیش خودت پیرم حلالم کن اگر روزی شبی یکوقت ناغافل تو را رنجانده ام از خود نگو که از تو دلگیرم چه شبهایی که عشق تو نمک پاشیده بر زخمم من از غریبی ها ، از عشق از زندگی سیرم اگر مردم شدم یک روح سرگردان و آواره غروب هرشب جمعه سراغی ازتو میگیرم شدم مجنون نمیدانم تو هم لیلی من هستی سکوتی تلخ .... میدانم جوابم را نمیگیرم یقین دارم وفاداری ولی باز من میترسم از اینکه ناگهان روزی بگویی از تو هم سیرم خداحافظ نگاهم کن همین یک لحظه آخر نمی دانم چه تاریخی ولی من بی تو میمیرم
نوشته شده در یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:23 توسط كيانوش سليماني(فامي)| |

ليلا تو مسافري بايد روزي از كنار دلنوشهايم عبور كني و در امتداد جادها گم شوي.. وقتي اين را من ميدانم ديگر راهي نيست ميان اين همه ماندن و رفتن و عاقبت يا من نميمانم يا تو.. و اين شعرهايمان بر روي كتيبها خاطره اي خواهد شد كه هيچ گاه به ياد نمي آوريم...مي خواهم تو برايم دستهايت را معنا كني و بعد از نو باور كني كه به تو عادت كرده ام و تقويم روزمرگيهايم را با تو ورق ميزنم!!! من باور كرده ام كسي آن دورها... ولش كن همين بس كه هم تو هستي هم من ، هم باران ، هم زمستان . بقيه تنها بهانه است .....! famey-بيست و هشتم بهمن ماه 90 www.hajmsped.loxblog.com
نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:ليلا مسافر,ساعت 12:35 توسط كيانوش سليماني(فامي)| |

¥ نامه اي براي تمام دختران ايراني( از سري نامه هايم به حجمي بزرگ) ¥ ... به اميد روزي كه تبعيض جنسيتي خاطره اي شود براي نسلهاي فردا و ديگر شاهد فجايع جنسيتي درتمام نقاط جهان و كردستان عزيزمان نباشيم... دختر بودن یعنی "کی بود بهت زنگ زد؟! با کی حرف میزدی؟" گوشیتو بده ببینم! دختر بودن یعنی اجازه گرفتن واسه هرچی ، ...... حتی نفس کشیدن دختر بودن یعنی حق نداری نه گریه کنی نه بخندی دختر بودن یعنی حق نداری به کسی فکر کنی دختر بودن یعنی ازدواج اجباری دختر بودن یعنی یه ادمی باشی که بابات ودادشت و شوهرت ميخوان دختر بودن یعنی دوست پسر داشتن مساوی است با کابل، چوب، مشت و لگد، یه گالن بنزین بریزن روت و آتیشت بزنن، دختر بودن یعنی حق نداری هرجور دوست داری زندگی کني.. با اين كه دختر نيستم... ولي دركتان ميكنم اي دختران آزادي خواه كرد و ايراني تقديم به تمام ختران ايراني..و روح تمام دختران كردي كه به فقط به خاطر زن بودن رنج ديدند، كتك خوردند و سرنجام خودكشي كردند....famey 2012/1/2
نوشته شده در پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:21 توسط كيانوش سليماني(فامي)| |

دست های گرمی هستند که دست هایت را می گیرند و به قعر فرو می برندت . آغوش های مشتاقی هستند که به رویت گشاده می شوند و خنجری فرود می آورند. زبان های شیرینی هستند که به فاصله ی روی برگرداندنی به نیشی زهرآگین بدل می شوند. و روی های گشاده ای که تو را دچار همه ی این ها می کنند. من نیز می توانم تمامی این ها باشم ، اگر دردم التیام نیابد! شک نکن! famey..
نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:18 توسط كيانوش سليماني(فامي)| |

¤ نامه اي براي روز ولنتاین( از سري نامه هايم به حجمي بزرگ و نه سفيد) ¤ _famey_ و " تو " نيستي تا هميشه و تنهايي مرا سخت در اغوش خود ميفشارد لحظه اي از دستش فرار كردم رفتم بيرون هوا خوري ديدم همه براي معشوقشان كادوي " روز عشاق " ميخرند، من هم كه كسي را ندارم برايش چيزي بخرم گفتم برايت نامه اي بنويسم، يادم هست كه گفته بودي براي "ولنتاين" گلهاي رز برايت بياورم ولي بعد از رفتنت گلهاي رز باغچه ديگرگل نميدهند.. و من مثل پرنده اي ره گم كرده به دام غمها افتاده ام دراتاقي كه کف آن می لرزند.. ميدانم كه تو نامه هاي به حجم سفيدم را هرگز نخواندي و شعرهاي من داستان همان پرنده اي شده که پرواز را دوست داشت ولي بالي نداشت ... زيادي هم نگرانم نباش كه جايت اصلا خالي نيست اندوه رفتنت انقدر زياد هست كه جايي براي تو و ته سيگاريهايي كه مدام دود مي كنم نمانده است است.. حتي زير سيگاري هم از غصه ديدنت پر شده و من مجبورم سيگارهايم را روي دفتر خاطرتم خاموش كنم.. دلواپس خانه سوت وكورم هم نباش كه چيزي براي از دست دادن هم ندارم، وقت رفتن همه چيز را باخودت برده اي.. اميدهايم.. ارزوهايم.. شوق زنده مانم.. تو حتي تمام خاطرات شيرنمان را از مغزم ربوده اي و انچه كه من از تو به ياد دارم اخرين نگاه توست... آن هنگام که کف دست راستت را به شیشه اتوبوس چسپاندی و رفتی… آن لحظه باورم شد، من برای ابد اهل همان خانه های سنگی آن سرزمین دور باقی خواهم ماند، که تو سالها پیش به تصویرشان کشیده بودی… تو نیز برای همیشه سپیده دمی خواهی بود که روزی اتوبوسی ترا با خود از این شهر برد… famey-solimany
نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1390برچسب:روز ولنتاین,ساعت 12:17 توسط كيانوش سليماني(فامي)| |

با پاهای لرزان رفتنت را دیدم از کدامین دلواپسی حرف میزنی ؟همه نبودن ها وخاطره های کبود سهم من شد،از سلام و خداحافظی هاي ممتد ادمكها خسته شده ام ... عقربه های ساعت که رام شد سری به صفحات خالی دلنوشته هایم بزن شاید پی به دلتنگی هایم ببري....
نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:بشرا_PM,ساعت 11:34 توسط كيانوش سليماني(فامي)| |

اي مسافر ! اي جدا ناشدني ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببينمت . بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم . آه ! که نميداني ... سفرت روح مرا به دو نيم مي کند... و شگفتا که زيستن با نيمي از روح تن را مي فرسايد ... بگذار بدرقه کنم واپسين لبخندت را و آخرين نگاه زیبایت را مسافر من ! آنگاه که مي روي کمي هم با من سخني بگو مگذار يکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمي تابم ... جدايي را لحظه لحظه به من بياموز... آرام تر بگذر .. من چه کنم ؟ تو پرواز مي کني و من پايم به زمين بسته است ... مسافرم ! دست خدا به همراهت ... " نامه اي به مسافر" نامه دوم از" نامه هايي به حجم بزرگ و نه سفيد" كه نامه هايي هستند
نوشته شده در پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:مسافر,ساعت 18:49 توسط كيانوش سليماني(فامي)| |

" براي تو " برای تو می نویسم! از دلنشینی کلامت و زیبایی چشمانت ميخواهم ساده بنويسم.. مینویسم که بدونی یک نفر هست که شب و روز به یادته یک نفر هست که وقت و بی وقت از نبودنت دلگیر می شه یک نفر هست که احساسش ، قلبش و روحش تسخیر کردی می نویسم که بدونی دیگه تنها نیستم . دیگه تنها نیستی . می نویسم و یقین دارم تک تک جملاتم می خونی و باورم داري مينوسيم واسه جواب اشکایی که دیگه" با تو" سرازیر نميشن می نویسم که اعتراف کرده باشم: که با ذره ذره ی وجودم دوست دارم . اعتراف می کنم که هیچکس نمی تونه اینجوری دوست داشته باشه.. دوست داشتني به اندازه درياي نگاهت كه كرانهايش را پاياني نيست.................
نوشته شده در شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:13 توسط كيانوش سليماني(فامي)| |


Power By: LoxBlog.Com